من قول می دهم : قرار یازدهم !

"حداقل ! به هر بهانه ای شده نگاهی به آن قرآن بیندازم " 

رمضان نوشترسول خدا صلي الله عليه و آله قرمود: نگاه كردن به صفحات قرآن (حتى بدون خواندن آن) عبادت است

من قول می دهم : قرار دهم !

"نا امیدی ؟؟ هرگز ... "


رمضان نوشت :

الزمر : 53 :

خداوند به آخرین نبی خود محمد صلی الله علیه وآله میفرماید : 

بگو: «اى بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كرده‏ايد! از رحمت خداوند نا اميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى‏آمرزد، زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است.

*بزرگترین گناه ناامیدی از درگاه خداوند است .
*بايد اميد ،به داناي توانا بنديم/ نااميدي قدم اول انكار خداست/


وفات حضرت خدیجه، تسلیت باد

من قول می دهم : قرار نهم !

"محتاجی را از خود دور نکنم"

رمضان نوشتتو نیز ما را فرمان داده ای که سائل را از در خود نرانیم، اینک من سائل درگاه توام، آیا حاجت مرا روا نخواهی ساخت؟  (ترجمه فرازهایی از مناجات ابوحمزه ثمالی) 

من قول می دهم : قرار هشتم !

"فقط به تو پناه بیاورم . توکل به تو ... اعتماد فقط به تو ..."

رمضان نوشت : به نابودی کشوندیم تا بدونم /همه بود و نبودن تو بودی/بدونم هر چی باشم بی توهیچم/ بدونم فرصت بودن تو بودی/ پریشون از چه چیزا که نبودم /دیگه می خوام پریشون تو باشم /تویی که زندگی مو آبرومو /باید هر لحظه مدیون تو باشم /فقط تو می تونی کاری کنی که /دلم از این همه حسرت رها شه/به تنهاییت قسم تنهای تنهام/ اگه دستم تو دست تو نباشه /تو همیشه هستی اما این منم که از تو دورم/من که بی خورشید چشمات مثله ماه سوت و کورم/نمی خوام وقتی تو هستی آدم آدمکا شم /چرا عادتم تو باشی من می خوام عاشق باشم /تازه فهمیدم بجز تو حرف هیکی خوندنی نیست/آدما می یان و میرم هیچکی جز تو موندنی نیست/منو از خودم رها کن تا دوباره جون بگیرم/خستم از این عقله خسته من می خوام جنون بگیرم/ ..../


پ ن : یک حرکت بسیار زیبا ...همراه شو رفیق !
با کاروان مهربانی ها همراه شوید..خیزش عروسک ها - 3 

من قول می دهم : قرار هفتم !

"این فاصله را کم کنم ... روز به روز ...کمتر و کمتر " 

رمضان نوشت :« خدایا » فاصلت تا من /خودت گفتی که کوتاهِ /از اینجا که من ایستادم / چقدر تا آسمون راهِ/ من از تکرار بیزارم/ از این لبخند پژمرده /از این احساس یأسی که /تو رو از خاطرم برده/به تاریکی گرفتارم /شبم گم کرده مهتاب/بگیر از چشم های کورم /غذاب کهنه خوابو/چرا گریه م نمی گیره /مگه قلب من از سنگه/خدایا من کجا می رم/کجای جاده دل تنگه/می خوام عاشق بشم/اما طب دنیا نمی زاره /سر راه بهشت من /درخت سیب می کاره/ 

من قول می دهم : قرار ششم !

"غیبت حداقل در این ماه ممنوع ! حتی بعد از افطار !!! " 

رمضان نوشت : کسی که در دنیا گوشت برادر خود را بخورد  و غیبتش را بکند روز قیامت که میشود او را پیش کسی که غیبتش را کرده است می برند  و به او میگویند : همانگونه که در دنیا گوشت او را در حالی که زنده بود میخوردی اکنون که مرده است نیز گوشتش را بخور . پس از گوشت او میخورد و از ناراحتی روی درهم میکشد  و فریاد می زند .


من قول می دهم : قرار پنجم !

"دروغ های مصلحتی ام را به حداقل برسانم " 


رمضان نوشت : اسلام حد و مرزی برای دروغ های مصلحتی ما گذاشته است :
  یک : اصلاح بین مردم و جلوگیری ازایجاد اختلاف (1)
دو : برای حفظ جان ، مال و ... (2)

1. امام صادق(ع) فرمود: « خداوند دروغ گفتن را در مورد اصلاح بین مردم دوست دارد». (میزان الحکمة، عنوان 3466، حدیث 17474)

2. امام صادق (ع) فرمود: «اگر انسان از روی تقیه و ضرورت و ناچاری سوگند دروغ یاد کند، ضرری ندارد.» و در ادامه افزود: بهطور کلی، هر حرامی در مقام اضطرار حلال میشود. (شیخ حر عاملی، وسایل الشیعه، ج 16، ص 137، چاپ بیروت. )

من قول می دهم : قول چهارم !

"بهترین رفتارم در مقابل پدر و مادرم باشد" 


رمضان نوشت : رسول خدا(ص) فرمود: نگاه محبت‌آمیز فرزند به پدر و مادرش عبادت است.بحارالانوارجلد 74  صفحه 80

من قول می دهم : قرارسوم !

"هرگز بنده ای را تحقیر نکنم"


رمضان نوشت  «پروردگار عالم ـ جل شأنه ـ فرمود: به تحقيق كه با من جنگ كرده است هر كه ذليل كند يكي از بندگان مؤمن مرا»  بحارالانوار، ج75، ص158، ح28، كافي،‌ ج2، ص352، ح6. 

من قول می دهم : قرار دوم !

"هر روز و هر لحظه خدا را شکر کنم چون سالمم"

رمضان نوشت اگر امروز صبح سالم از خواب برخاستید، قدر سلامتى خود را بدانید زیرا یک میلیون نفر تا یک هفته دیگر زنده نخواهند بود.

من قول می دهم : قرار اول !

همیشه وقتی ماه رمضون از راه می رسه کلی قول و قرار می ذاریم ... خیلیاشو یادمون می مونه و مراعات قول و قراری که با خودمون یا خدامون گذاشتیمو می کنیم ... خیلیاشو یادمون می مونه اما رعایتش یه کمی سخته !! خیلیاشو بالکل فراموش می کنیم تا یه سال دیگه و یه ماه رمضون دیگه ... 
بیاین امسال تموم قول و قرارامونو اینجا ثبت کنیم ! 

قرار اول : من قول می دهم :

"یادم بماند که خدای من از رگ گردن به من نزدیک تر است ..."


رمضان نوشت : بی سرانگشت من گل بی حالتی / رازی از من نپرس تو که بی طاقتی / تا که دریا منم پر و ماه و پری / ماهی تشنه را به کجا می بری ؟ / خواندمت آمدی که تماشا کنی / می گریزی ز من که چه پیدا کنی ؟  درد خودجوش تو هردوایی ز من / ساز خاموش تو هرنوایی ز من / آشتی کن مرو هرسلامی منم / اول و واسط و والسلامی منم /هیچکس مثل من به تو فرصت نداد / آه این قصه را زود بردی ز یاد / .../

آماده ای ؟

-وااااییی زود باش دیگه/ داری حاضر می شی !؟
-الان میام . صبر کن یه دقیقه ... 
-آرزو به دلم موند یه بار زود برسیم به مهمونی ! 
-این مهمونی فرق داره ... من با میزبان رودروایسی دارم ! 
-خیلی خوب .... همه چیو برداشتی دیگه ... چرا انقدر دور خودت می چرخی ؟
-دارم چک می کنم ببینم چیزیو جا نذاشته باشم ! همین نینچه آبرویی هم که دارم نره ... ! 


شما برای رفتن به مهمونی آماده این ؟

تولدت مبارک

باشگاه رادیویی جوان عزیزم سلام . 
امروز اولین سالروز تولد دوباره توست ... 
سال قبل امروز را خوب یادت هست ؟؟!!
من تمام خاطراتش را کوچک و بزرگ . خوب و بد به یاد دارم .
"اما باور کن تمام سعیم را برای فراموش کردن امروز به کار می گیرم "
در این یک سال خوب قد کشیدی و چه خوب ماندی ! 

هیچ ندارم بگویم . تمام گزارش کارم را به عرضت رسانده ام ... 

فقط این که تولدت مبارک و اینکه ... که ... که ... 

کمی هم ... نمی دانم چه گونه بگویم ... این که احساس می کنم بی وفا شده ای ... آن روزها که سرت خلوت تر بود بیشتر هوایم را داشتی اما حالا ... حالا ... بگذریم ... 

وقتی به تمام کارها و موفقیت هایت رسیدی به من هم نگاهی کن ... 
شاید این نگاه مرا به ذوق ! آورد ... 
شاید این نگاه باز هم به من بیاموزد ... 

به من هم نگاهی کن ... 

ازحلقه وب/گروه آزاد/ و انشالله سایر گروه ها ! / برسد به دست بی آر جی !

یک عدد تبریک جانانه !

اگر این روزها به وبسایت  هشتصد و هشتاد و یک دات آی آر سر زده باشید متوجه موضوعی شده اید ! موضوعی که دوستان ما در روابط عمومی به خاطر آن دوبار سایت را به روز کرده اند : 

روابط عمومی رادیو جوان برتر شد

به دوستان عزیزمان در روابط عمومی رادیو جوان تبریک می گوییم و برایشان آرزوی توفیق روز افزون داریم 

جان مریم چشماتو باز کن ...

من ِ 'مستقل از دنیای مجازی' ام آرزوست

این روزها در میان وبگردی هایمان به دل نوشته هایی که جانا سخن از زبان ما /شما/ایشان می گویند هم برخورد می کنیم !!


همه چیز از ای‌میل شروع شد.. از همان روزی که لذت نوشتن نامه‌های پر از خط خوردگی را به حراج گذاشتم و انتظار شیرین آمدن پست‌چی را فروختم به هیچ.. از همان روزی که فریب ایموشن‌های یاهو را خوردم و شکلک‌کشیدن‌های دست و پا شکسته یادم رفت.. از همان روزی که تمام 'من' خلاصه شد در یک چراغ.. از همان روزی که لذت بوسه را دونقطه‌استار به تاراج برد و گرمی آغوش را آن آدمک زرد ِ بی‌خاصیت.. از همان روزی که فهمیدم می‌شود در میان انبوهی از بغض و اشک، دونقطه‌دی فرستاد.. از همان روزی که رقص صداها یادم رفت.. از همان روزی که دیگر نگاهی نماند برای فهماندن هزار حرف نگفته.. از همان روزی که آدم‌های ناب زندگی‌ام هماره بودند و هیچ نبودند.. همان روز بود که دل‌تنگی آمد و در دلم خانه کرد و ماندنی شد.
من اسمش را می‌گذارم دل‌تنگیِ مستتر؛ چیزی شبیه همان ضمایر مستتر زبان عربی که هستند، بی‌آنکه دیده شوند. باید از یک‌چیزی که یک‌جای دیگر است بفهمی‌اش.. مثلا از آن لحظه‌ای که تمام تلاشت را می‌کنی تا دست دوستی را سفت ِ سفت بفشاری و نمی‌توانی! 
این چت‌ها و فیس‌بوک‌ها و ای‌میل‌ها، آمده بود تا آدم‌های دور را به هم نزدیک کند.. کجا اشتباه کردم که نزدیک‌ترین‌های زندگی‌ام این‌همه دور شده‌اند؟!

نویسنده : ایشان 

اگر با آمدن "آفتاب" از "خواب" بیدار شویم نمازمان قضاست...

بیا ای عشق عالم تاب که ما تنهای تنهاییم



*تو رو باید از کی پرسید تو رو باید با چی سنجید؟
تو رو حس میکنم اما کاشکی چشمام تو رو میدید ...

غایب همیشه حاضر تو رو باید از چی پرسید ؟
از ته دره ظلمت یا نوک قله خورشید...