من ِ 'مستقل از دنیای مجازی' ام آرزوست
این روزها در میان وبگردی هایمان به دل نوشته هایی که جانا سخن از زبان ما /شما/ایشان می گویند هم برخورد می کنیم !!

همه چیز از ایمیل شروع شد.. از همان روزی که لذت نوشتن نامههای پر از خط خوردگی را به حراج گذاشتم و انتظار شیرین آمدن پستچی را فروختم به هیچ.. از همان روزی که فریب ایموشنهای یاهو را خوردم و شکلککشیدنهای دست و پا شکسته یادم رفت.. از همان روزی که تمام 'من' خلاصه شد در یک چراغ.. از همان روزی که لذت بوسه را دونقطهاستار به تاراج برد و گرمی آغوش را آن آدمک زرد ِ بیخاصیت.. از همان روزی که فهمیدم میشود در میان انبوهی از بغض و اشک، دونقطهدی فرستاد.. از همان روزی که رقص صداها یادم رفت.. از همان روزی که دیگر نگاهی نماند برای فهماندن هزار حرف نگفته.. از همان روزی که آدمهای ناب زندگیام هماره بودند و هیچ نبودند.. همان روز بود که دلتنگی آمد و در دلم خانه کرد و ماندنی شد.
من اسمش را میگذارم دلتنگیِ مستتر؛ چیزی شبیه همان ضمایر مستتر زبان عربی که هستند، بیآنکه دیده شوند. باید از یکچیزی که یکجای دیگر است بفهمیاش.. مثلا از آن لحظهای که تمام تلاشت را میکنی تا دست دوستی را سفت ِ سفت بفشاری و نمیتوانی!
این چتها و فیسبوکها و ایمیلها، آمده بود تا آدمهای دور را به هم نزدیک کند.. کجا اشتباه کردم که نزدیکترینهای زندگیام اینهمه دور شدهاند؟!
نویسنده : ایشان
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۸۹/۰۵/۰۹ ساعت 1:17 توسط جوان آزاد
|